اینجا کسی صدای مرا نمی شنود
اینجا دستی از روی محبت کشیده نمی شود
اینجا کسی معنای عشق را نمی داند
اینجا همگان در ملاعام عاشقان را سنگسار می کنند
اینجا کسی بهای عشق را نمی داند
اینجا عاشق را از معشوق جدا میکنند
اینجا مجنون سر به بیابان میگذارد و نام لیلی را فریاد می زند
اینجا باز هم لیلی ست که بی وفاست
اینجا فرهاد باز هم به عشق شیرین کوه می کند
اینجا شیرین در خواب ناز است و فرهاد سختکوش
اینجا باز هم رقیب نه برای عشق که برای مادیات خبر مرگ شیرین را به فرهاد کوه کن می دهد
اینجا بازهم فرهاد با خبر مرگ معشوقه تیشه در قلبش فرو می کنداینجا باز هم فرزند به دلیل عشقی که به معشوقهء پدر دارد او را می کشد
اینجا بازی زمانه است که تکرار می شود
اینجا پسر از مرگ پدر و از به قتل رساندنش هیچ باکی ندارد
آری...
آری دیگر بر روی زمین عشقی وجود ندارد که پایمال نشده باشد
آری دیگر عاشقی نیست که شبها بدون گریه به خواب برود
آری هنوز هم پس از گذشت قرنها ((عشق را کفر می دانند&عاشق را کافر & معشوق را بت))
آریامروز پس از گذشت قرنها هنوز کسی پیدا نشده که بفهمد و جار بزند:
که محبوب ترین خلق خدا همان انسان عاشق است
چراکه:
خدا با عشق ما را آفرید
پس نگذاریم که باز هم عاشقی از درد فراق چون شمع قطره قطره آب شود و به نیستی بپیوندد
هرچند که ما خدا را داریم و لطف اوست که ما را بدین مقام رسانده است
پس دیگر هیچ عاشقی نیست که از عشق بترسد
همانا!
خدا با عاشقان است...
نویسنده:ریحان
